کتاب صوتی برتری خفیف اثر جف اولسون
2237 بازدید
کتاب «کافور پوش»، توسط «عالیه عطایی» نویسنده افغان، در سال 1393 به رشته تحریر درآمد. کتاب کافور پوش برای نویسنده جوان خود، جایزه مهرگان ادب را به ارمغان آورده است. بنمایه کتاب صوتی کافور پوش، اختلال شخصیت و نوعی دگرگونی است، در خلال مهاجرتی که برای شخصیت اصلی داستان اتفاق میافتد.
کتاب صوتی کافور پوش روایتگر داستان زندگی مردی است 33 ساله که به دنبال خواهر دوقلوی خود میگردد اما در میانه داستان شنونده با حقایقی رو به رو میشود که همین امر جذابیت و پیگیری داستان را دوچندان میکند.
آنچه در کتاب صوتی کافور پوش قابل تامل بوده داستانی نو و شیوه روایتی خلاقانه است.
عالیه عطایی نویسندهای افغان و بزرگشده در ایران است. تحصیلات تکمیلی خود را در رشته تئاتر دانشگاه تهران به پایان رساند. حوزههای فعالیت عالیه عطایی داستاننویسی، نمایشنامهنویسی و فیلمنامهنویسی است.
قالب تمامی نوشتههای عالیه عطایی موضوع مهاجرت است. وی در حال حاضر رمان سال مرزی را در نوبت چاپ دارد. عالیه عطایی آمده است تا مشکلات خود و کشور خود را بیان کند و البته بگوید که ناامنی و وحشت و حتی مهاجرت نمیتواند بر روی استعداد ذاتی هیچ شخصی تاثیر بگذارد.
تابستان و بهاری که رفته بود.
آبجی گمشده.
به همین سادگی! خبری از خواهر مهربان، زیبا و مهتابیام نیست. همهجا را گشتهام ولی مایوس نمیشوم! آدمیزاد که یکهو غیبش نمیزند. آنهم بیهیچ نشانی! پیدایش خواهم کرد.
دختر کیفوری سرش را تکان میدهد و به آسمان نگاه میکند. نمیفهمم سوالم را شنیده یا نه! گوشه روسریاش را به دندان میگیرد و میجود. روسری روی سرش کج میشود و دسته موی کمحجمی خودش را بیرون میاندازد. در خانهشان را میبندم و همچنان حضورش را پشت در احساس میکنم.
این دیگر چه جورش است؟ کاش الان دوباره در را باز کند و چشمش به چشمم بیافتد و خجالت بکشد. شاید اینطور بفهمد که باید درست جواب دهد! به قول آقاجان خجالت برای بعضی از زنها لازم است. خب بگو خبر ندارم! سکوت دیگر یعنی چه؟ آقا رضا جلو ماشین حمل شیر ایستاده و به شاگردش تشر میزند، مرا که میبیند گردنش را خم میکند و میخزد پشت ماشین. رفتارش را به روی خودم نمیآورم. میروم پیشش و سراغ آبجی را میگیرم.
میگوید: قبلا هم گفتهام. اخیر! ندیدم.
یک آدامس خرسی برمیدارم. چقدرمیشه؟
جواب میدهد: یعقوب آقا قبلا پرداخت کرده.
یعقوب آقا؟! چه ترکیب نچسبی! آقا یعقوب بهتر است. ولی یعقوب آقا بیشتر به یعقوب میآید. شبیهاش میشود. آقایی به یعقوب نمیچسبد. یکی از زنان همسایه نان تازه خریده و جلو مغازه آقا رضا به دهان من زل زده. شاید منتظر است چیزی دستگیرش شود و برود برای دیگران بگوید.
دیدگاه خود را ارسال نمایید
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد