کتاب صوتی حوض سلطون اثر محسن مخملباف

 

حوض سلطون

 

روایت حوض سلطون از زبان زن فقیری است از اهالی تهران سال های ۱۳۴۲ كه دست در به دری روزگار او را به لایه های مختلف اجتماع می كشاند. بخشی از کتاب: چادر را به سر کشیدم، حسین را بغل کردم و زدم به کوچه. افتخارسادات داشت انگور سوا می‏کرد. راه را باز کرد بروم تو. گفتم: «نه شما بفرمائین. من حالا کار دارم.» هر چه فکرش را کردم، خوبیت نداشت جلوی اون بگم. خود قنبر هم داشت چرتکه می‏انداخت. افتخار سادات که انگورشو سوا کرد، گذاشت توی کفه ترازو. قنبر هم سنگ یک کیلویی را گذاشت توی اون کفه و گفت: «می‎شه پونزده‏زار.» حسین دولا شد از روی پیشخون خرما ورداره، زدم روی دستش. توی دلم گفتم: حالا می‏خوای باز خدا و پیغمبرو به رخم بکشه. قنبر گفت: «هان، باز چی می‏خوای؟»

 

 

کتاب های صوتی بیشتر

 

 

جعبه دانلود

مطالب زیر را حتما بخوانید

دیدگاه خود را ارسال نمایید

لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد