کتاب صوتی برتری خفیف اثر جف اولسون
2708 بازدید
هانس كريستين آندرسن ، قصه نويس شاعر و نمايشنامهنويس دانماركی در خانوادهای فقير و بیسواد به دنيا آمد و بزرگ شد. در يازده سالگي پدرش را از دست داد اما سالها نوشت و خواند تا سرانجام هم نويسنده شد و هم تحصيلات دانشگاهیاش را به پايان رساند. آندرسن آثاری در قالبهای متفاوت نوشت اما شهرت جهانی وي بيشتر به خاطر قصههايی است كه بين سالهای ۱۸۳۵ تا ۱۸۷۲ براي كودكان آفريد. مجموعه حاضر دستچينی از بهترين و ماندگارترين قصههای اوست.
شب ژانویه بود. از آسمان تندتند برف می آمد. آخر شب بود. دخترک قوز کرده بود و آرام آرام راه می رفت. خیلی سردش بود. کفش پایش نبود. مادر نداشت و پدرش هم آدم خوبی نبود؛ هرچه پول داشت خرج مشروب خواری می کرد. برای همین هم دخترک کفش و کلاه نداشت و لباسش پاره بود.
توی پیش بند کهنه اش چندتا کبریت بود. از صبح تا شب کبریت ها را به این طرف و آن طرف برده بود و همه اش داد زده بود: « کبریت، کبریت، آقا تو را خدا کبریت بخرید! » ولی هیچ کس نخریده بود. حتی یک پاپاسی هم در نیاورده بود. خیلی گرسنه اش بود. از صبح چیزی نخورده بود. سوز می آمد و برف ها را می زد به صورتش. برف ها می رفتند توی گردنش و دخترک از سرما بیش تر می لرزید. خسته شد. پاهایش نا نداشت. دیگر نمی توانست راه برود. رفت گوشه ای بین دو خانه، نشست. دامن کهنه اش را روی پاهای کرخش کشید. دست هایش خیلی یخ کرده بودند. نمی توانست کبریت ها را خوب نگه دارد. فکر کرد اگر کبریتی آتش بزند دست هایش گرم می شوند. چوب کبریتی درآورد و روشن کرد. چه قدر نور داشت. چه قدر قشنگ بود. خیلی قشنگ بود.
دیدگاه خود را ارسال نمایید
لطفاً براي ارسال دیدگاه، ابتدا وارد حساب كاربري خود بشويد